سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عجب درد تاریکیست درد خواستن

به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

نویسنده:   سارا(86/7/6 ::  3:0 صبح)

شیطان دشمن شماست پس او را دشمن بدارید، او فقط حزبش را به جهنم دعوت می‏کند.«آیه6 سوره فاطر»

حس متروکی وجودم را فرا گرفته، احساس گریه چشمانم را کدر کرده و انگار راه گلویم بسته است، نمی‏دانم خدایا! آیا زمان آن نرسیده که دستهای ملتمسم را پاسخگو باشی؟! آیا موقع آن نشده که این بغض گلوگیر را به شادی وصف‏ناپذیری تبدیل کنی؟! آ؟یا زمان ؟آن فرا نرسیده که باری دیگر مرا در سایه‏ی رحمانیت و رحیمیتت قرار دهی؟! خدایا! تمام امیدم به کرم توست، چه بگویم از ناملایمات زندگی، من مدام این آرزو را آه می‏کشم، می‏ترسم باغ آرزویم را مه اندوهناکی فرا بگیرد، می‏ترسمچشمهایم تا ابد تیره و تار باقی بماند ، خدایا تو که دریای کرم و بخششی پس کی مرا از این سردرگمی نجات می‏دهی؟! کی من می‏توانم آرزویم را تحقق یافته ببینم ؟! کی مرا از این انتظار کشنده نجات  می‏دهی ؟! کی مرا می‏بخشی ؟! خدایا!! خیلی نگرانم،حس وحشتناکی بر زندگی‏ام سایه افکنده، نمی‏خواهم بعد از ماهها انتظار ببینم  من با تمام آرزوهایم مرده‏ام!!!



نویسنده:   سارا(86/7/5 ::  9:47 صبح)

بر خدا توکل کن و همین بس که خدا حافظ و مدافع انسان است.«آیه3 سوره احزاب»

تمام وجودم اندیشه است ، گذشته مثل رویایی آمیخته با کابوس جلوی چشمانم پدیدار می‏شود، من باید چه کنم؟  واقعا باید تمام آرزوهایم را فراموش کنم و تن به زندگی‏ای جدید و دوباره دهم،زندگی‏ای بی‏مفهوم و بی‏آرزو!
همیشه می‏گفتم من تمام شادیهایی را که گم کردم و از من ربودند پیدا می‏کنم، همیشه می‏گفتم به جنگ سرنوشت می‏روم و با این زور وحشیانه مبارزه می‏کنم، همیشه می‏گفتم برای رسیدن به خواسته‏هایم تا پایان عمر صبر می‏کنم. اما حالا... نگاههای سنگین و ترحم‏بار دیگران، سرزنشها و تأسفهای کشنده‏ی اطرافیان، همه به من می‏گویند تو تنها یک قربانی هستی و محکوم به پذیرش سرنوشت! و من در یافتم در جامعه ما چیزی به اسم احساس نیست ، انگار همه یخ زدند یخ خودخواهی و بی‏توجهی و من در این اجتماع ساکت و بی‏جان تنها یک قربانی‏ام! فقط یک قربانی!!!!



نویسنده:   سارا(86/7/3 ::  12:55 عصر)

هرگز در مورد کاری نگو من فردا آن را انجام می دهم((آیه23 سوره کهف))

چرا زندگی انقدر چهره ای تلخ به خودش گرفته؟ چرا خورشید یخ بسته؟ چرا غنچه ی شوق من هم خشکید؟ چرا از اون دختر پر شور و نشاط یک افسرده ی رنجور شکست خورده باقی مونده؟ آخه چرا انقدر زندگی منفور شده و مدام ما را به بازی می گیره؟ بادبادک ولگرد آرزوهای آدم همیشه در بام آسمان در گردش است اما آسمان من آسمانی مه آلود است و بادبادک آرزوهایم به پرواز در نمی آید. من تنهای تنها فقط می نگرم که چطور زمانه وحشیانه ما را مغلوب می کند. دیگر لبهایم نمی خندند. چشمانم از نگرانی به نقطه ای مبهم و دور خیره شده و از این همه آشوب و دورویی خسته ام . من تمام آرزوهایم را می خواهم گل خوشبختی ای که ناباورانه لگدمال کردند. آن زمان کسی اشکهای مرا ندید. کسی صدای ناله مرا نشنید.کسی سوزش روح و وجودم را درک نکرد و بی رحمانه درخت آرزویم را قطع کردند.انقدر خسته ام که از روز می گریزم و شبها هم برایم منفور و عذاب آور است. به هر کنجی که میخزم اشک سرد غم به روی گونه هایم می لغزد.شاید من مرده ام و این تصویری غبارآلود از من است. نمی دانم چرا دیگر هیچ اشتیاقی به زندگی ندارم. تمام ترسم از این است که مبادا تنها امید و تنها نوری که در زندگی بی حسم باقی مانده خاموش شود.مبادا او هم مرا رها کند و با نام آزمایش تو صحرای تفتیده دنیا رها کند! مبادا چون درختی خشکیده به شوره زار سرنوشت سپرده شوم! اما نه!! خدای من می داند که چقدر تنها و محتاجم او مرا رها نمی کند و صدای محزونم را می شنود! میبیند چطور دستهای نیازم به سویش بالا رفته ! می داند بغضی که گلویم را  می فشارد چه دردناک است! او قطعا" مرا تنها رها نمی کند.... 



نویسنده:   سارا(86/7/3 ::  4:0 صبح)

 به آنها از عذاب نزدیک(عذاب دنیا) پیش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) می‏چشانیم شاید بازگردند.«آیه 21 سوره سجده»

من گل پژمرده‏ای هستم که غریبانه به خوشبختی می‏نگرم. می‏دانم روزی هستی بیمار درد روانسوزی را چون سایه‏ی سیاهی بر سرم می‏افکند.می‏دانم روزی رویاهای گنگ من چون رازی درون سینه‏ام خواهد سوخت. می‏دانم این دنیا افسون و جادوست. می‏دانم زمانه هر روز بر بدبختی ما وحشیانه می‏خندد. می‏دانم حسرتهای هستی سوز   تماناهای رنگارنگ و خواهشهای جانسوزم روزی در پهنای مرداب وحشی روزگار گم می‏شود. می‏دانم که می‏دانی خنده‏ی من خنده‏ی غمناک بیهوده‏ایست. می‏دانم که می‏دانی من سراپا دردم. خورشید آرزویم خاموش است. می‏دانی که سینه‏ام از وحشت می‏تپد و حس ترسناکی مرا به نیمه راه رسانده. پس انقدر بهآزار من نکوش. تمنای مرا ببین. دل ناآرام وبی‏تابم را بنگر...   می‏دانم تمام فریادهایم بی‏جواب است. وای! دل خوش باور! من انقدر به ناتوانی نکوش اینجا پایان توست.



نویسنده:   سارا(86/7/2 ::  1:36 عصر)

و هنگامی که رحمتی به مردم بچشانیم از آن خوشحال می‏شوند و هرگاه رنج ومصیبتی به خاطر اعمالی که انجام دادند به آنها برسد ناگهان مأیوس می‏شوند.«آیه36سوره روم»

خیلی رسم روزگار عجیبه! با آدم چه کار می‏کنه! بعضی وقتها غنچه‏ای که هنوز باز نشده از پاییز سیلی می‏خوره و پرپر می‏شه! 

بعضی وقتها لبهایی که می‏خوان بخندند با بی‏انصافی به بغضی گلوگیر تبدیل می‏شن! آرزوهایی که هنوز رنگ نگرفتند خودشون را می‏بازند و به رویاهایی گنگ تبدیل می‏شن. ترانه‏ای که تو را مست کرده هنوز به پایان نرسیده با بی‏رحمی خاموش می‏شه. شادیهای کوتاه مدت تو در شبی مه‏آلود گم می‏شه. کودکی هنوز شادی نکرده و زندگی ندیده صورتش از اشک سرد غم پوشیده می‏شه...

آخر تا کی؟! بس است زندگی بی‏انصاف!بس است! پس تو کی خسته خواهی شد؟! نگاه کن من به کجا رسیده‏ام! نگاه کن تمام هستیم دارد خراب می‏شود! نگاه کن غمها چگونه در چشمانم آب می‏شوند!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:3399

بازدید امروز:3

بازدید دیروز:0


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت




اوقات شرعی


درباره خودم

عجب درد تاریکیست  درد خواستن

لوگوی خودم

عجب درد تاریکیست  درد خواستن






اشتراک

 
>

آرشیو

پاییز 1386
تابستان 1386

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید